غرش‌های آسمانی فیلمی علمی-تخیلی است که بیش از تعلق‌اش به این ژانر، درباره جامعه امروز بریتانیا و مفهوم مهاجرت حرف می‌زند، جایی که قهرمانش خود را یک جدا افتاده یا موجود فضایی تصور می‌کند.

غرش‌های آسمانی (Sky Peals) اولین فیلم بلند معین حسین است که با چند فیلم کوتاه در جشنواره‌های مختلف جهانی از جمله کن شرکت کرده بود و این فیلمش هم برای اولین بار در بخش هفته منتقدان جشنواره ونیز به نمایش درآمد و حالا به پرده سینماهای بریتانیا رسیده است.

این فیلم به شکلی می‌تواند حدیث نفس این فیلمساز متولد لندن از والدینی مهاجر باشد: داستان مردی به نام آدام محمد که فرزند یک زن انگلیسی و پدری اهل پاکستان به نام حسن است. پدر بیست سال پیش آنها را رها کرده و حالا آدام، جوان تنهایی است که در یک همبرگر فروشی در کنار یک بزرگراه کار می‌کند و ناگهان با پیغامی از سوی پدرش برای دیدار روبرو می‌شود و روز بعد خبر مرگ پدرش را می‌شنود. این سرآغاز کنکاشی درباره هویت پدرش است که گمان می‌کرده به این مکان تعلق ندارد.

اولین چیزی که به ذهن آدام می‌رسد این است که پدرش خود را متعلق به جامعه پاکستان می‌دانسته و اینجا در بریتانیا خودش را بیگانه تلقی می‌کرده، اما عموی او به آدام می‌گوید که پدرش خود را یک موجود فضایی می‌دانسته است.

از اینجا مایه‌های علمی- تخیلی وارد داستان می‌شود، اما فیلمساز بیش از آن که قصد ساختن فیلمی علمی- تخیلی داشته باشد (آن طور که فیلم را در این ژانر دسته بندی کرده‌اند) فیلمی اجتماعی درباره احوال جامعه مهاجر در بریتانیا ساخته است که در آن «موجود بیگانه»((Alien تنها استعاره‌ای است برای بیگانگی با جامعه‌ای که شخصیت اصلی هم آن را حس می‌کند و با آن درگیر است. فیلم در واقع درباره تنهایی آدام است که از هر نوع ارتباط با آدم‌ها و جهان اطرافش عاجز است و به این جهت با پدرش احساس همذات‌پنداری می‌کند و فیلم با جلوه‌هایی از سینمای علمی- تخیلی راه را باز می‌گذارد تا آدام و تماشاگر در بخش‌هایی او را به عنوان یک آدم فضایی بپذیرند، چیزی که از پدرش به او ارث رسیده است.

اما در واقع چیزی که آدام از پدر مرموزش به ارث برده، تنها «بیگانگی» با جهان اطراف و جامعه میزبانش است که مشکلات جدی زندگی پدر(که درباره آن حرف چندانی زده نمی‌شود) و حالا زندگی پسر را موجب شده است. این عدم ارتباط حتی به رابطه او با مادر انگلیسی‌اش هم می‌رسد. آدام کمترین ارتباط را با او دارد و علاقه‌ای به حرف زدن با او حتی درباره پدرش را هم ندارد. تنها زمانی که در فیلم او فرصت توضیح مرگ پدرش را دارد، مادر خیلی زود به زندگی تازه‌اش و مرد انگلیسی همراهش بازمی‌گردد تا قهوه‌اش را بخورد و به این ترتیب آدام با گذشته مجهول پدرش تنها می ماند.

همین نوع عدم ارتباط را در ابتدای فیلم هم می‌بینیم، زمانی که مادر به سادگی خانه را تخلیه می‌کند بی آن که به فکر محل زندگی پسرش باشد. در نتیجه پسر در خانه‌ای می‌ماند که متعلق به او نیست (تعبیری استعاری) و باید ترکش کند. رفته‌رفته آب و سایر تسهیلات خانه قطع می‌شود و پسر تنهاتر از پیش درون خانه می‌ماند تا زمانی که قفل خانه عوض می‌شود و وسایل او بیرون ریخته می‌شود(باز مفهوم استعاری درباره مفهوم خانه داشتن یا نداشتن به معنی تعلق داشتن به این جامعه یا بیرون ماندن از آن).

اما فیلم در نهایت وزنه را به نفع زندگی و کنار آمدن با شرایط جامعه سنگین می‌کند و این پایانی است که تماشاگر درباره چنین فیلم تلخی انتظار ندارد. فیلم که به طریقه سی و پنج میلی‌متری ساخته شده، فضای تاریک و سردی را خلق می‌کند که پسر در آن گرفتار آمده و حس از خود بیگانگی در او تقویت می‌شود.

فیلمساز عجله‌ای در روایت داستان ندارد و فیلم بسیار کند پیش می‌رود و اساساً با فیلمی ضد قصه روبرو هستیم که قرار است در صحنه‌های مختلف حس بیگانگی شخصیت اصلی را به تماشاگر منتقل کند، حسی که گاه منتقل می‌شود و تماشاگر را با او همراه می‌کند و گاه سردی و کندی فضا و همین‌طور شخصیت اصلی، تماشاگر را خسته می‌کند و از جهان فیلم دور نگه می‌دارد.

استفاده هرازگاه فیلم از صدای غرش آسمان و تصاویر ذهنی تخیلی تماشاگر را آماده می‌کند تا لابد از میانه فیلم با اتفاقات ماوراءالطبیعه روبرو شود، اما چنین اتفاقی نمی‌افتد. در واقع فیلم انتظار تماشاگر را به بیراهه می‌کشد. نوع ساختار و زبان فیلم و فضاسازی آن انتظاراتی را در تماشاگر ایجاد می کند که فیلم در نهایت پاسخگوی آن نیست و به شکلی از میانه به بعد تماشاگرش را سرخورده می‌کند. قصد و غرض فیلمساز در استفاده از مفهوم استعاری «بیگانه»، می‌توانست در همان نوع فیلم اجتماعی‌ای که فیلم به آن تعلق دارد، باقی بماند، اما حالا با ترکیب عجیبی روبرو هسیتم که بین یک فیلم اجتماعی سرد و یک فیلم علمی-تخیلی در نوسان می‌ماند.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

خبرها
جهان‌نما
خبرها
خبر ورزشی

شنیداری

پادکست‌ها